«کلبی» در نمایش مراسمی برای یک دوست، به معنای واقعی بیگناه است و زمانی که توطئۀ دسته جمعی و شایعات (شانتاژ خبری) تصمیم به دارآویختن او میگیرد، برای تأکید بر بیگناهیاش، خود مسئولیت نظارت بر برگزاری مراسم اعدامش را به عهده میگیرد؛ مظلومیتی که سراسر نمایش بر آن صحه میگذارد. در نام همه مصلوبان عیسی است، همین توطئه و همین پخش اخبار غیرواقعی و تأکید بر آنها را میبینیم که «ناصری» را بر دار میزند، اما در اینجا هم «ناصری» برای تأکید بر بیگناهیاش، در تمام طول نمایش، خود مشغول ساختن چهارپایۀ اعدامش است. در قتل آقای کاف و چکامه رستاخیز هم دست توطئه و شایعه برای اعدام یک بیگناه وجود دارد. هرچند در چکامه رستاخیز، برخلاف سه اثر نام برده شده، آرتور میلر مصرانه بر تواناتر بودن و کارآمدتر بودن قدرت رسانه تأکید میکند و این بار هجمۀ خبری به جای اینکه دست به دست توطئه دهد، در مقابلش میایستد و با پخش شایعۀ «قدیس بودن» و «پسر خدا بودن»، گرچه در ابتدا این بهانه را در اختیار توطئهگران میگذارد که فرد بیگناه را بر صلیب کنند، اما در نهایت و در واپسین لحظات، آنان را وا میدارد تا از تصمیم خود منصرف شوند.
اما در سیندرلا، سروان مرتب بیگناهیاش را فریاد میکند اما در طول نمایش، تماشگر متوجه میشود که او چندان هم بیگناه نیست. توطئۀ دسته جمعی شکل میگیرد، شایعه رقم میخورد تا قتلی بر گردن کسی بیفتد که آن را انجام نداده است. هرچند سروان، واقعا در قتل ژنرال دخالتی ندارد اما در عمق معنا، حتی دست او هم به عنوان نفر پنجم ماجرا به خون (بیشتر خون خودش تا خون ژنرال) آلوده است. سروان نیز همانند ژنرال خائن است، اما چون ۱۱ سال تأخیر دارد اکنون مجازات میشود و در واقع، سیندرلا انتقام خیانت سروان و ژنرال را همزمان میگیرد. سروان ۱۱ سال است به تنها تئوریسین نظام میلیتاریستی دنیای خود تبدیل شده است اما نه به این دلیل که ذهنی متفکر دارد، تنها به این دلیل که همیشه تأخیر داشته و بنابراین نتوانسته است ارتقا بگیرد. اگر سروان هم مانند تیمسار و ژنرال با جریان روز جلو میرفت و پیشرفت میکرد، همچنان به خیانتهای خود ادامه میداد و در مدت این سالها او هم از سروانی به سرهنگی، تیمساری و ژنرالی میرسید، و یا لااقل همچون سرهنگ، بر قدرتی میانه باقی میماند و تسبیحهای مرواریدی بزرگ و کوچک (نماد ثروت) را در دست میگرفت و این ثروت را بیهدف برباد میداد. سروان، ادعا میکند ۱۱ سال پیش اسلحهاش را تحویل داده است. اما حتی این نیز نمیتواند دال بر بیگناهیاش باشد، چون نمایش به تماشاگر تآکید میکند که سروان علاقه به جمع کردن چاقو دارد. شاید اگر، ارتقا میگرفت و ژنرال میشد و در خانهاش از یک خرس (نماد قدرت) نگهداری میکرد او نیز همانند ژنرال دستور میداد همۀ چاقوهای خانه را جمع کنند، چون با وجود قدرت، دیگر نیازی به نگهداری اسلحه نیست.
با این فکتها، تماشاگر به این باور میرسد که سروان هم به ذات خود گناهکار است و با این تفکر به انتظار پایان کار میماند، اما در نهایت سروان اعدام میشود و پردۀ آخر نمایش بیپروا تلاش میکند او را به شکل بیگناهی جلوه دهد که بر دار شده است. به این ترتیب، پایان نمایش سیندرلا، سراسر خود را انکار میکند و با به تصویر کشیدن این دوگانگی، این سؤال بیپاسخ را در ذهن تماشاگر بر جای میگذارد که سرانجام سروان "گناهکار بود یا بیگناه؟"
در نمایش سیندرلا، توطئۀ دسته جمعی تنها از سوی یک نظام میلیتاریستی و در نهایت یک نظام فامیلی رقم میخورد. در قتل آقای کاف و چکامه رستاخیز نیز نظام میلیتاریستی طراح اصلی اعدام است، حال آنکه در مراسمی برای یک دوست و نام همه مصلوبان عیسی است، نظامهای دیگری چون: اجتماع، مذهب و دوستان هم یا خود مستقیم در توطئه دخیلند یا دست کم تلاشی برای خنثی کردن آن نمیکنند و همین مسئله موجب میشود که قدرت "شایعه پراکنی" و "هجمههای خبری" در به سرانجام رساندن این توطئه نمایانتر شود.
سیندرلا، در اجرا ضعیف عمل کرده است. فانتزی که در مراسمی برای یک دوست وجود دارد هرچند کامل نیست اما دلنشین است. اما این فانتزی در اثر جلال تهرانی به گونهای اغراقآمیز نمایان میشود و همین مسئله، اثر را به یک نمایش "عروسکی- گونه" با "بازیهای روباتیک" تبدیل و "فانتزی" را برای تماشاگر کسالتبار میکند، تا جایی که در پایان نمایش خستگی دیدن از کاری طولانی در چهرۀ مخاطب پدیدار میشود و اگر سلفژ سوپرآنو و نوای پیانو که در لحظاتی به انگشتان بهزاد عبدی نواخته میشود نبود، تحمل اثر و درنگهای طولانی میان پردهها دشوارتر میشد.
در پایان این اجرای ۱۱۰ دقیقهای که به شدت تلاش در خسته کردن تماشاگر دارد، این پرسشها همچنان بیپاسخ میمانند: چرا نقش سرهنگ را گلاب آدینه بازی میکند؟ نقشی که حتی زمانی که میگوید: "سیندرلا دختر من است" هم هیچ تلاشی برای "مرد نشان دادن" خود نمیکند و تماشاگر تنها زمانی متوجه مرد بودن سرهنگ میشود که سیندرلا او را بابا معرفی میکند. آیا در پس اینکه زنی در نقش مردی ظاهر شود اندیشهای نهان است یا تنها استفاده از نام بازیگری شهیر، علت بوده است؟ چرا بازیگران همگی پابرهنهاند؟ آیا این پابرهنگی هدفی را دنبال میکند و مثلاً نمادی است بر بیهویت بودن و پوچ و توخالی بودن شخصیتها؟ یا به سادگی تنها برای جلوگیری از لیز نخوردن بازیگران در سطح صیقلی صحنه نمایش است که آنها را وادار به راه رفتن بدون کفش میکند؟ و البته مخاطب هنگام خروج از سالن در ذهن خود با این سؤال نیز درگیر میشود که چرا سیندرلا؟ این نمایش به جز لنگه کفشی که در سراسر نمایش روی میز حاضر است و اصرار سماجت گونه اما بیدلیل بر سیندرلا نامیدن شخصیت زن داستان، حتی در پست مدرنترین حالت ممکن هم هیچ ارتباطی به داستان اصلی سیندرلا ندارد. با نگاهی خوشبینانه، ذهن تماشگر برای این پرسش به ناچار تنها به یک پاسخ میرسد: استفاده از عنوان سیندرلا یاریگر جذب مخاطبی است که به طور معمول به تئاتر نمیرود. کما اینکه در سالن اصلی تئاتر شهر، در میان جمعیت انبوه تماشاگران، والدینی دیده میشوند که با امید تماشای روایتی جدید یا نگاهی نو به داستان سیندرلا (از نوع نگاه جریان گونهای که این روزها در سینمای هالیوود به قصههای قدیمی پریان وجود دارد) فرزندان کمسن خود را هم آوردهاند. پدر و مادرهایی که بیتردید پس از دیدن این نمایش از اینکه ناخواسته کودک خود را وادار به شنیدن الفاظ اروتیک و ماجراهایی کردهاند که مناسب سن کودکان نیست راضی نیستند. بد نبود اگر گروه «مکتب تهران» در تبلیغات گسترده و بروشورهای نمایش، سوای سوء استفادههای مادی از نام معصومانۀ یک داستان نوستالژیک، صادقانه به این نکته تأکید میکرد که "از آوردن کودکان زیر ۱۲ سال خودداری کنید." اقدامی که در سراسر دنیا خالقان آثاری از این دست بدان عمل میکنند.
پینوشتها:
- چکامه رستاخیز: نوشتۀ «آرتور میلر» و کارگردانی «داود دانشور»، این نمایش خرداد و تیر ۹۲ در سالن چهارسو مجموعه تئاتر شهر به روی صحنه رفت.
- مراسمی برای یک دوست: نوشتۀ «ملیحه مرادی جعفری» و کارگردانی «احمد ایرانیخواه» اقتباسی از یک داستان کوتاه نوشتۀ دونالا بارتلمی. این نمایش مردادماه ۹۰ در تالار سایه مجموعه تئاتر شهر به روی صحنه رفت.
- قتل آقای کاف: نوشتۀ «جمشید خانیان» و کارگردانی «سید جواد روشن». این نمایش شهریور ۹۱ در تالار سایه مجموعه تئاتر شهر به روی صحنه رفت.
- نام همه مصلوبان عیسی است: نوشته و کارگردانی «ایوب آقاخانی». این نمایش مرداد و شهریور ۹۲ در سالن استاد ناظرزاده کرمانی (سالن شماره ۱) تماشاخانه ایرانشهر به روی صحنه رفت.